مهلت دادن. فرصت و وقت دادن: برآویخت قارن ابا بارمان سوی چاره جستن ندادش امان. فردوسی. اگر نه از قبل شرم آن نگارستی ز بوسه ندهمی او را بهیچ وقت امان. فرخی. حصار دیگر گلواره بد که شاه عجم بکند از بن و یک ساعتش نداد امان. عنصری. ملک الموت او را امان نداد که پای از رکاب بدر آورد و همچنان یک پای در رکاب و یک پای بیرون آورده جان او قبض کرد. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). هم آنجا امانش مده تا بچاشت نشاید بلا بر دگر کس گماشت. سعدی. فریبنده را پای در پا منه چو رفتی و دیدی امانش مده. سعدی. که چندان امانم ده از روزگار که زین نحس ظالم برآید دمار. سعدی. گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آختن. سعدی. زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده تاسیرترت بینم یک لحظه مدارایی. سعدی. گفتم روم بخواب و ببینم جمال دوست حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد. حافظ. ، امین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به امانت شود
مهلت دادن. فرصت و وقت دادن: برآویخت قارن ابا بارمان سوی چاره جستن ندادش امان. فردوسی. اگر نه از قبل شرم آن نگارستی ز بوسه ندهمی او را بهیچ وقت امان. فرخی. حصار دیگر گلواره بد که شاه عجم بکند از بن و یک ساعتش نداد امان. عنصری. ملک الموت او را امان نداد که پای از رکاب بدر آورد و همچنان یک پای در رکاب و یک پای بیرون آورده جان او قبض کرد. (اسکندرنامه، نسخۀ سعید نفیسی). هم آنجا امانش مده تا بچاشت نشاید بلا بر دگر کس گماشت. سعدی. فریبنده را پای در پا منه چو رفتی و دیدی امانش مده. سعدی. که چندان امانم ده از روزگار که زین نحس ظالم برآید دمار. سعدی. گرش بر فریدون بدی تاختن امانش ندادی به تیغ آختن. سعدی. زنهار نمی خواهم کز کشتن امانم ده تاسیرترت بینم یک لحظه مدارایی. سعدی. گفتم روم بخواب و ببینم جمال دوست حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد. حافظ. ، امین. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). رجوع به امانت شود
دستور دادن حکم کردن امر کردن فرمودن توضیح این مصدر بدون حرف اضافه (او را فرمان داد) و با حرف اضافه (باو فرمان داد) استعمال شود: اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش و گر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش. (معزی. 424)
دستور دادن حکم کردن امر کردن فرمودن توضیح این مصدر بدون حرف اضافه (او را فرمان داد) و با حرف اضافه (باو فرمان داد) استعمال شود: اگر پیمان کند با من منم در خط پیمانش و گر فرمان دهد بر من منم در بند فرمانش. (معزی. 424)